هوا را از من بگیر، خنده ات را نه
نــــــــان را از من بگیــــــــر اگر می خواهی،
هــــــــوا را از من بگیر،
اما
خنــــــــده ات را نــــــــه.
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما
خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی در های زندگی را
به رویم می گشاید.
عشق من، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،
بخند
زیرا خنده ی تو
برای دستان من شمشیری است آخته.
خنده ی تو در پاییز
در کناره ی دریا
موج کف آلودش را باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گل سرخی که در انتظارش بودم
گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می خواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،
بر این پسر بچه ی کمرو که دوستت دارد.
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم...!
نظرات شما عزیزان:
pejman
ساعت16:09---7 شهريور 1391
من اینك در رواق كهكشانها
در آوای حزین كاروانها
در آن رنگین كمان پیر و خسته
در آن اشكی كه بر مژگان نشسته
در آن جامی كه خالی مانده از می
در آوایی كه برمیخیزد از نی
نشانی از تو می بینم ،
سراغی از تو می گیرم
|